گاهی مشغله‌های زندگی از جهات مختلف حمله‌ور می‌شوند.

لحظات سختی هستند؟! لحظات پرانرژی‌ی هستند؟! واقعیت ماجرا این است که خودم هم نمی‌دانم.

برخی از چنین مواقعی احساس می‌کنم پر از انرژی هستم؛ چقدر خوب که کارهای زیادی برای انجام دادن دارم.

اما در برخی دیگر، چنان احساس ناتوانی‌ی وجودم را پر می‌کند که گویی عاجزترین موجودات هستم.

 

اشکالی ندارد. من عادت‌کردن‌به‌این‌مواقع را یاد گرفته‌ام.

می‌دانی؟! وقتی جهان درون‌ت خیلی بزرگ‌تر از جهان بیرون‌ت باشد، آش و کاسه‌ای غیر از این انتظار کشیدن درست نیست.

نمی‌دانم می‌توانی درک‌م کنی یا نه. جهان درون بسیار وسیع‌تر و پیچیده‌تر از آن است که رفتارهای شناخته‌شده از خود نشان دهد!

 

اصلا برای بعضی جهانِ درون وسعت دریا دارد در مقابل قطره‌یِ بیرونی‌جات! به قول ریاضی‌دانان مِژِر زیرو می‌باشد این‌ها که به چشمِ سر دیده آیند.

 

اینکه در این جهان اسرارآمیز چه می‌گذرد، از اسرار عالمین است و باور ندارم کسی به آن اشراف داشته‌باشد.

هر چه هست چنان عمقی دارد که به ژرفایِ حقیقت راه پیدا می‌کند. و تو خود می‌دانی دنیای حقیقت چگونه دنیایی‌ست. حقیقت یک است و تاریکی دوصدهزاران.

 

سیر در چنین عالمی جان‌گداز است و جان‌نواز. همچون عشق.

 

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

 

 

جان‌گداز و جان‌نواز

و اما آغاز این داستان

  ,نمی‌بینم ,چون ,جهان ,دل ,می‌کنم ,است و ,می‌کنم با ,و جان‌نواز ,که به ,است که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه فرهنگی هنری اِخــو تجارت الکترونیک پایتون دانلود رایگان فیلم و سریال های ایرانی دانلود آهنگ ترکی | گلین موزیک | تورک نوا Mr.MindArmy پرستوی مهاجر لوگو کمال تهران کلایمر پارتیزانیسم